و این منم
زنی تنها
در آستانه فصلی سرد
در ابتدای درک هستی آلوده ی زمین
و یأس ساده و غمناک آسمان
و ناتوانی این دست های سیمانی.......
من سردم است......
من سردم است و انگار هیچ وقت گرم نخواهم شد
............
من سردم است و از گوشواره های صدف بیزارم
من سردم است و می دانم
که از تمامی اوهام سرخ یک شقایق وحشی
جز چند قطره خون
چیزی به جا نخواهد ماند
ایمان بیاوریم
ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد
ایمان بیاوریم به ویرانه های باغ های تخیل
به داس های واژگون شده بیکار
و دانه های زندانی
نگاه کن که چه برفی می بارد...
kheili zibast azizam
آری ایمان می آوریم ....
اگر روزی عاشق شدی
قصه ات را برای هیچ کس بازگو نکن
این روزها
چشم حسودها
به دود اسپند
عادت کرده است
درود
ممنون از دعوتتون...
من شما را میشناسم...!؟
انتخاب های جالبی بود...
رستگار و پیروز باشید