.......
گزیدم از میان مرگ ها اینگونه مردن را:
ترا چون جان فشردن دربر آنگه جان سپردن را
خوشا از عشق مردن در کنارت ای که طعم تو
حلاوت می دهد حتی شرنگ تلخ مردن را
چه جای شکوه ز اندوه تو؟وقتی دوست تر دارم
من از هر شادی دیگر غم عشق تو خوردن را
تو آن تصویر جاویدی که حتی مرگ جاویدی
نداند نقشت از لوح ضمیر من ستردن را
مرا مردن بیاموز و بدین افسانه پایان ده
که دیگر برنمی تابد دلم نوبت شمردن را
...........
این مال توست ... و آهنگی جانسوز که با من حرف میزند ............ یاد آن روزها که پس از ۲ سال به وبلاگ تو آمدم .... و در آرشیو سالیانه ات نام خود را دیدم و شوکه شدم .... حال من هستم ولی برعکس و تو مرا هرگز نخواهی دید .... ولی من در همسایگی تو هستم ... به یادت هستم ....
احساس میکنی که دریغ است
با درد خود اگر بستیزی
می بویی آن شکوه ی غم را
تا شعر تازه یی بنویسی
(فروغ)
فکر کنم بار اولم که اینجا اومدم ، چون مدت مدیدی میشد
که نبودم یادم نیست ولی دعوت نامه ی شما را در mail خودم
دیدم واسه همین میگم نمی دونم...!!
رستگار و پیروز باشید