سلام ... رفتم تو وبلاگ بیشه زار . هر وقت نظر میدم درج نمیشه . میگه امکان درج این مطلب وجود ندارد . عجب شعری بود .... حال اومدم !!! نمیدونم مال خودته یا نه ... من حس میکنم نوشته ها از خستگی اند و هر شعر انفجار یک بغض است .... من گاه از شدت سکوت به نفس نفس می افتم و چه فرق میکند که من نگویم یا دیگران ناشنوا باشند ؟؟؟؟؟ در این دنیا فقط خدا هست . خدایی به بزرگی بزرگترین حسی که داشتم . و از همه اعمال نیک و بد خود شرمسارم . خدا هست و این واقعا خجالت آور است !!!
قبول دارم .... این شهر پر از تکه های مرگ است ... پر از درد .... پر از آههای فروخورده است .... ولی این لحظه و این ثانیه در حال گذر است ....
ملینا
منم کامنت می خوام
سلام آبجی من
خوبی؟ با این نوشته هات بعید می دونم(اصلا هم نفوس بد نمی زنم)
اولا که بیشه زار نه و بیشه سر، لا اقل اسمشو درست بگو که ترویج بیشه سر در راه درستش صورت بگیره:)
مرسی بابت لطفت نسبت به شعر، آره مال زمان جوانی و دانشجوئی بود حدودا دو سال پیش، درست ساعت 00:00 بامداد نوشتمش، خیلی حالم گرفته بود، آخه یه دو ماهی بود که نرفته بودم شمال و مردم آن دیار هم وصف شان که آمده است
اما خب الان نمتونم بگم ، نمی شه :)
در ضمن تو بلاگ من آدمای عصفانی و ناراحت نمی تونن کامنت بزارن، اول بخند و بعد نیگاه کن از کلمات سکشسته و یا بی فاصله استفاده نکرده باشی، چون خود بلاگ اسکای امکان تائیدشو نمی زاره.
بدرود ملینا جان
سلام شرمنده قالب هام به هم ریخته بود