...
آمدی ... دیدمت ... بویت را شنیدم ... در برهوتی از بودن و نبودنم !!! پاییز عاشق است ... مهرش نیز به جرم عشق برگها را خواهد سوزاند ... اندکی صبر !!! یادم نیامد روزی که کامنت گذاشتم چه می گفتم ... مثل کودک سیلی خورده ای که از شدت گریه نفسش بالا نمی آمد به اینجا پناه آوردم گیسو ... به من بگو ... چرا ما همه محکومیم به درد و کدامین ناجوانمرد این همه دلها را بر سر نیزه ها زده است و میفروشد ... یادم نیست ... کجای این زندگی سهم من است ... و اگر تو می دانی که فرو رفتی , چه نیک بختی برادر ... که من هنوز زنده بودنم را شک دارم .... گیسو خدا هست نه ؟؟؟ خدا هست !!!
ملینا ...
مرسی قشنگ بود خوشم اومد.
سلام قالب جدیدت خیلی قشنگه .
سلام
...
از آخرش بیشتر از اولش خوشم اومد
سلام... این نوشته ها زیباست ، به قدری که من برای چند لحظه فقز با سکوت آنها را برای خودم تکرار میکردم... واقعا چرا ما همه محکومیم به درد ؟! این سوال جوابش تو دایره ی لغات کسایی که من ازشون میپرسم نیست... متاسفانه توی این مورد هنوز هیچ جوابی پیدا نکرده ام.
مرسی از کامنتت... امیدوارم به من سر بزنی... راستی اگر اجازه بدی میخوام لینکت رو تو وبلاگم بذارم... اگر برات مشکلی نیست بهم بگو!
با آرزوی موفقیت و اینکه هر روز بیشتر بنویسی!
سلام ملینا
برام عجیب بود . تو روی صحبتت با کیه ؟ من همین مطلبو تو کامنتم داشتم .
فهمیدنت سخته
در جوابت به کامنتم هونجا زیرش در کامنت دانِ خودم شعری برایت نوشتم... بیا و ببین دوست جدیدم. که تو را مِلی خواهم خواند زین پس...