.... مرداب ما را می بلعد ... ما نظاره می کنیم .... شهوت مانده در وجودمان از غرق شدن می ترسد و تا آخرین نگاه چشمانش خیره به آسمان است .... دستهایمان خسته و رهایی آرزو .... دستهایم محکم تو را گرفته است .... قطع می شود اما رها نمی کند ....تا عمیق ترین نایم فریاد می کشم .... بخدا که خدا هست .... نفس و جان و توان ارزان است .... گه گداری نفسی تازه کنیم ....
ملینا
:-)
سلام عزیز دل
خدا نکنه تو غصه داشته باشی! می فهمم حالت رو... خوب می فهمم... من هم این حال رو بسیار تجربه کردم... درد رو... تنهایی رو... زهر خاطرات رو! حال که پاییز هم باشه و غربت گزنده ای که توی فضا هست... خیلی سخته... خیلی تلخه ولی گذراست! باید بخوای خودت بخوای... نباید بگذاری خاطره ها امروزت رو ببرند... باید با این درد جنگید. یه جورایی این زمونه آدم رو سر می کنه... بی تفاوت می کنه... و این خیلی بهتر از اینه که تسلیم اندوه بشی. میدونی این حرف ها تسکین یا شعار نیست... تجربه ی خودمه! من باورم شده که محبت خریداری نداره... که عشق سالهاست که مرده و دل من هم...! من هم دلگیرم ولی احساس غم نمی کنم. نمی خوام بگم اندوه پرست باش... ولی از همین دردی هم که تو سینه داری لذت ببر... با لذت اشک بریز... این سبکت می کنه... و از خدایی که می دونی هست مدد بخواه... بخواه که پاداش این درد رو بده!
روزها می گذرند و در این گذشتن آنچنان عجول و شتاب زده هستند که کمترین توجهی به هیچ چیز نمی کنند ، می گذرند این روزها و در پی این گذشتن مرا که هر لحظه مجبورم به اتفاقی عادت کنم ، جا میگذارند .
من جامانده روزها هستم که هر گاه و هر جا خواستم مرا با خود نبردند و هر گاه و هر جا که خود خواستند بردند .
بدم می آید از روزهایی اینچنین بی وفا که قرار نبود تنهایم بگذارند .
من مانده ام غم ها افسوس ها و خاطراتم ، اما من بی وفا نیستم که تنهاشان بگذارم می مانم با این تنها یارانم ، می مانم با غم ها افسوس ها و خاطراتم .
واقعا لذت بردم از قلمتان .. واقعا .
قلمتان پایدار ...
منتظر قلم های بعدی تان می مانم .
اگر دستهایمان را رها کنیم و دست و پا نزنیم،تمام وجودمان غرق در آرامش خواهد شد
و آنوقت یا در آرامش غرق می شویم یا مرداب می خشکد قبل از آنکه جان بدهیم
پس دستهایت را رها کن و بخواب
این نوشته ها رو یک بار دیگه توسط خودت خونده بودم... نمیدونم خواب بود یا بیداری... اما مطمئنم که قبلا هم خونده بودم... درست با همین سرنوشته....
زندگی حکایت عجیبی دارد که من از دانستنش عاجزم... و حقا که با گفتارت موافقم...
بله نفسی تازه کنیم
بخدا که خدایی نیست ...
خدای شهوت در شاهرگ ادمی ارمیده است
خدای چپاول و غارت در ارامش و اسایش به کار خود می پردازد
فرض محال ریاضیت خدا باوران ..احتیاج به اثبات دارد