... شب که می گذرد تارا ... دردم از نرسیدن است .... شادیهایمان مرده است انگار ... یا کمی آن طرف تر تیر باران !!!!!!!! آآآه تارا .... غرق در ابیات لذیذ فروغ شده ام ... تا خرخره ام سرشار از خواهش .... لبی نمیخواهم .... دستها را دوست تر دارم .....
ملینا ...
قشنگ بود دختر معترض...
ممنون عزیز دل
این که واسه تارا بود کسی نمیتونه نظر بده
ولی شعرش عالی بود
چقدر خوشحالم که با این وب اشنا شدم ... این نوع نوشتن زیباست . به من هم سر بزن.
تا احساس برای هجوم اینهمه لذت هست شادی ها هنوز نمرده اند ...فروغ هم لبی نمی خواست .