... سرد است ، سکوت ، و تنهایی .....
چشمانی که به سیاهی شب و انتظار خیره مانده است ....
خسته ام کرده است این گریز .... و پوزخند هایی که در من مرا تکذیب می کند ....
" من اینجا بس دلم تنگ است و هر سازی که می سازم بد آهنگ است "
سر در گم و گیج ، منگ و مبهوت ، روز و شب را گم کرده ام انگار !!!!
نمی دانم فراموش کرده بودم یا به روی خودم نمی آوردم ؟؟؟ چند روز است باز منگم . یادش می کنم . لحظه به لحظه . قدم به قدم !!!!! حالی به حالی می شوم .....
انسانها چقدر عجیبند . حاضر می شوم همه حیاتم را به نگاهی ببخشم که انگار حقیقت ندارد و من را دیوانه میکند .
دل می دهم گاهی ... کاش بازگردد . کاش خبری از او رسد . کاش لحظه ای ، ثانیه ای ، جایی ....
" ببینم آن دو چشم گرم و زیبا را ... "
ملینا
دل می دهم گاهی ... کاش بازگردد . کاش خبری از او رسد . کاش لحظه ای ، ثانیه ای ، جایی ....
" ببینم آن دو چشم گرم و زیبا را ... "
این چند روزه عجیب تو این حال و احوالم، عجیب
اخ گفتی گاهی وقتها اینطور میشود...مثل بیماری های فصلی یا سر درد های دوره ای میماند...چند وقت یک بار عود میکند...و چنان تو را درگیر میکند که تمامی ساز ها بد اهنگ میشود...
دل میدهی به رفته ای که خیال بازگشت ندارد گویی...
که اگر نداشت هیچگاه نمیرفت...بد هی میگویند بی خیال دلت نگیرد...مگر میشود...؟؟٬٬
صورت را که فراموش کنی
قلب و غرور ت را
پس گرفته ای .
خستهام کردهاست این گریز... و پوزخندهایی که در من مرا تکذیب میکند...
سلام و سپاس ملینا جان.
چقدر دردهامان نزدیک است به هم......
آیا می شود؟
خب به نظرم رسیدیم به همون جلمه ای که یه روز توی نوشته هات خوندم... امیدارم اشتباه کرده باشم...
(تو هنوز داغی... متوجه نیستی)این جمبه رو توی یکی از پست هات خوندم که خودت هم میدونی کدومه... امیدوارم اشتباه کرده باشم و منظورت اون چیزی نباشه که فکر میکنم... چون اینطوری به عقلت شک میکنم... به همون چیزی که ازت انتظار داشتم...
و حالا برگردیم سر اصل مطلب... مطمئن باش جواب اون چیزایی که برام نوشتی رو بهت میدم ... اما الان نه... میخوام یه مقدار روی نوشته هایی که خوندی و بعد جوابش رو بهم دادی بیشتر فکر کنی... و بفهمی چرا چیزی نوشتم ...
بهت سر میزنم...
و هر سازی که می سازم بد آهنگ است "
چه عزیز است دل غمگینی که اندوهش مانع از آن نمی شود که با دلهای شاد سرودی سراید.