باران عجیبی می بارد ...... انگار خدا می خواهد ، دور از چشم دیگران گناه کاری سیه روی را بشوید ......... (( آرتوش : ...... گریه مکن که سرنوشت .... گر مرا از تو جدا کرد .... عاقبت دلهای ما را ... با غم هم آشنا کرد ..... درد و نفرین ، درد و نفرین بر سفر باد .... سرنوشت این جدایی دست او بود .... ))......................ء
انگار بزرگ شده ام .... آنقدر که دستانم فریب گرمای دروغین دستهای دیگری را نخورد ، آنقدر که نگاههای هرز و عمیق را متمایز کنم . آنقدر که تا بی نهایت شب ، در یک نغمه ی غم انگیز فرو روم ، و با آنکه می دانم منتظر کسی نیستم ، پک حریصانه ای به این جسم تسلی نابخش بزنم ، و فراموش کنم که اطرافم مملو از کسانی است که هنوز ، بزرگ ترین غمشان در این گیرو دار روزگار ، حضور من است که تمامی باورهای پوچشان را به سرعت همین دود این لحظه ، از وجودم خارج می کنم ......ء
درود
ملینا
دلم باران می خواهد برای شستن هر چه غبار که بر چشمم سنگینی می کند
غلط کرد باران
حالا که منو به تو
بد عادت داده...
بی تو می باره!
اونم روز و شب بی خستگی!!!
آنکه ویران شده از دوست مرا می فهمد
آنکه تنها شده بسیار مرا می فهمد
انچنان از تو فرو ریخته ام
که فقط ریزش آوار مرا می فهمد
امیدوارم که پایان نامه ات خب و عالی تمام شود ملینا جان
ناراحت نباش
یه روز درست میشه
مطمئن باش
چه برفی میاد !
تا سرما نخوردم برم تو وبلاگم گرم شم !!!
سلام ملینا جان دوست بسیار عزیزم.
یکی دو روزی هست بسیار توی فکرت هستم...
ازم کدی خواسته بودی شاید دیر شده باشه اما برات اینجا میگذارمش. دوسِت دارم. مواظب خودت باش.
<!-- by MuBlog.metaarchivegroup.com -->
<script language="javascript"
src="http://www.metaarchivegroup.com/muflash.aspx?
id=music002&w=100&h=100&color=000000"></script>
<!-- by MuBlog.metaarchivegroup.com -->