.................

 

باران عجیبی می بارد ...... انگار خدا می خواهد ، دور از چشم دیگران گناه کاری سیه روی را بشوید ......... (( آرتوش : ...... گریه مکن که سرنوشت .... گر مرا از تو جدا کرد .... عاقبت دلهای ما را ... با غم هم آشنا کرد ..... درد و نفرین ، درد و نفرین بر سفر باد .... سرنوشت این جدایی دست او بود .... ))......................ء

انگار بزرگ شده ام .... آنقدر که دستانم فریب گرمای دروغین دستهای دیگری را نخورد ، آنقدر که نگاههای هرز و عمیق را متمایز کنم . آنقدر که تا بی نهایت شب ، در یک نغمه ی غم انگیز فرو روم ، و با آنکه می دانم منتظر کسی نیستم ، پک حریصانه ای به این جسم تسلی نابخش بزنم ، و فراموش کنم که اطرافم مملو از کسانی است که هنوز ، بزرگ ترین غمشان در این گیرو دار روزگار ، حضور من است که تمامی باورهای پوچشان را به سرعت همین دود این لحظه ، از وجودم خارج می کنم ......ء

درود 

 

  

ملینا 

انتظار ........

 

تهوع بی بدیلی ست بودن !!!! هر روز بیدار شدن ...گشت زدن در این روزگار بی در و پیکر و باز خوابیدن ..... 

دیشب تا نیمه ، تخیل حضورش در من بیداد می کرد ..... دستهایش آآآآه ..... می آید ، می دانم !!!! 

او گفته است می آید ، و من دلم می خواهد ، با تمام زود باوری بچه گانه ام ، باورش کنم ..... بس است برای من ..... این همه نغمه های تلخ ..... این همه نیامدن ها ..... انتظارها .... 

 

من می دانم می آید ..... و آنروز ، من فخر باورهایم را با قهقهه ای تلخ ، به همه تان ، تک به تک خواهم فروخت ..... 

 

بهمن نزدیک است ........... می دانم می آید !!!!!!!!!!!!! 

 

  

ملینا  

 

 

تسلیت ..................................

 

بنام آفریدگار  

امروز چند بار آهنگ سراومد زمستونو گوش کردم .... بی تابم ..... بغضی عمیق .... کینه ای تلخ و دردی جانکاه سرسرم را فرا گرفته است .....  

در شمار کشتگان دیروز عاشورا نام تو نیز بود ..... چقدر قلبم درد می کند ....  نمی توانم ادامه دهم .......  

به همه ی خانواده های داغدار عرض تسلیت می کنم ......... امیدوارم خاک آنها گور مزدوران و قاتلان این ملت داغدیده باشد ........... 

 

درود