تولد ....

 

.... و می دانی من کی ام ؟؟؟؟ دخترکی از فصل زمستان 11 / 11 .... و شبهایی که سرما و یخبندانش در روحم به یادگار مانده است .... حس میکنم در اعماق دره ای پر از برف با روزنه های ضعیفی از نور ، مدفون شده ام .... مثل روحی که هر چه فریاد می زند صدایش در این طبیعت گیج  ، گم می شود .... می دانی ؟؟؟؟ من متولد نشدم .... در همان لحظه و ثانیه مدفون شدم .... من دنیای زیبا و بهاریتان را ندیدم .... هنوز مادرم فارغ نشده است .... و من ظالمانه لگد های حرصی ام را به دیواره ی رحم او می کوبم .... چشمانم بیکارند اینجا .... همه جا سیاه و سرد است .... به تنهایی عادت کرده ام .... دل نبستن شیوه ی من است .... اگر از اینجا بپرسید .... نفس کشیدن سخت است .... گاهی غذا خوردن یادم می رود ..... سالهای سال است اینجا در انتظار تولدم هستم .... شمع های تاخیری روی کیک تولدم زیاد شده است .... هنوز بوی بهمن حالی به حالیم می کند .... مرد مرداد می گفت امسال پاییزش هم فرق دارد .... دلبسته ی ندایش شدم و در انتظار معجزه زمستانی ، چشم به راه !!!!!!!!!!  

   

ملینا .... 

 

 

 

در انتظار مرگ ....

....

ساعتهاست اینجا نشسته ام ... پاهایم نای رفتن ندارد .... مثل پریروز که در مترو از پنجره ایستگاه مردم را تماشا میکردم و میگریستم .... نذرت ادا سپید ترین ... من نفرین شده ام .... طلسمی مرا به خود پیچیده که نای نفسم نیست ... مرگ هم عجب مرهمیست برای این همه نوسانات من ..... قصدم رفتن است .... حس میکنم این وبلاگ سوهان روح همه شده است .... دوست قدیمی ام را می طلبم .... کمک می خواهم ..... دلیجانی نیست اما سالهاست آنجاست .... می ترسم ....  

 

هیچ !!!!!!!!!!!! 

 

ملینا .... 

 

 

 

تولدت مبارک ...

....  

۱۱ آذر تولد سمیرا از وبلاگ  (( کسی که مثل هیچکس نیست )) بود ..... 

از همینجا بازم تولدتو تبریک میگم ... امیدوارم سالهای سال سرشار از شادی و جوانی باشی عزیزترینم .... 

 

ملینا .... 

 

 

برای تارا ...

 

... شب که می گذرد تارا ... دردم از نرسیدن است .... شادیهایمان مرده است انگار ... یا کمی آن طرف تر تیر باران !!!!!!!!    آآآه تارا .... غرق در ابیات لذیذ فروغ شده ام ... تا خرخره ام سرشار از خواهش .... لبی نمیخواهم .... دستها را دوست تر دارم ..... 

 

 

ملینا ... 

 

 

خون قلب منی و جان آرامشی .....

  

.....  

روح روز تابستانى و
نفس گل‏سرخى.
تابستان اما سپرى شده‏است و
موسم گل به آخر رسیده.
 
              کجا رفته‏اند ؟
              که مى‏داند، که مى‏داند ؟؟؟؟
 

خون قلب منى و
جان آرامشى.
قلب من اما سرداست و
جانم به سیاهى درنشسته.
 
               کجائى تو اى یار ؟
               که مى‏داند، که مى‏داند ؟؟؟؟؟ 
 
امید سالیان منى و
آفتاب برف‌هاى زمستانم.
سال‏ها اما
زیرآسمانى ابراندود به‏پایان رسیده‏است.
 
              کجا یکدیگر را بازخواهیم یافت ؟
              که مى‏داند، که مى‏داند ؟؟؟؟؟ 

 

 

ملینا .... 

 

 

 

 

فکر کردم این وبلاگ مال منه و اگه کسی نظری داره میتونه توی جایگاه نظرات یا وب خودش بذاره ....  

تشکر میکنم ... 

 

ملینا .... 

 

 

 

بیش از حد سخاوتمندانه است .... توهم شخصی هم به آن دامن زده است ... تقریبا چشمانت را بر روی همه چیزهایی که هست بسته ای . جمله هایت بیشتر رنگ و بوی حقیقت را دارد تا واقعیت و آنچه هست .... همه ی بودن انسان در یک کلمه است : (( بی نهایت !!! )) 

حدی نیست . مرزها همه توهم محض است . وقتی همه شکست میبینی که راحت تر نفس میکشی .... همه ی تمایزها را زیر سوال برده ای ! این که نوشتی یا انسان نیست یا اگر هست متعلق به این کره ی خاکی نیست !!!!!!   

انسان اصلا عبور نمی کند ... بر عکس ، همه ی بدبختی اش این است که مرتب درجا میزند . اگر نگاه کنی میبینی که دغده هایت همه و همه تا آخر عمر نفس میکشند ، و گاهی انسان می میرد و آنها زنده اند !!!!     انسان  0 و 1 نیست !!!!!    تابع جبری و ریاضی نیست که معادله اش را تعریف کنی و با متغیر ها تلورانس واکنشش را کنترل کنی !!!!! 

منعی نیست .... جبری نیست .... وجدان وظیفه اش را انجام می دهد ، و تو تنها کاری که میکنی این است که گاه گاه آسمان را نگاه کنی که نفس کشیدن از یادت نرود !!!!!  

 خدا را شکر .... امسال همه چیز فراهم است .... پاهایت را که محکم به زمین فشار ندهی ، نسیم نمناک پاییزی تو را به انسانیت مدام دچار خواهد کرد .... 

 

ملینا .... 

 

 

 

... و این به من ثابت کرد در این دنیا همه چیز توهم محض است... و ما در این توهم چشم باز می کنیم و می بندیم ... با دو چیز در زندگیم خداحافظی کردم ... پاهایم که دیگر نا ندارند و تو .... و ای کاش زودتر می فهمیدم .... خنده ام می گیرد .... اشکی نمانده است.... دستانم دیگر نمی لرزند ... مثل آبرو است .... که وقتی میرود انگار بار سنگینی از روی دوشهایت برداشته می شوند .... دیگر سپید شدم کلاغ سپید .... و خدارا شکر میکنم .... هزاران بار ... که زنده ام و  کاش در این دنیا آن چیزی که به آن زنده ام را از من نگیرند .... آن قلم که دستانم خمارگونه می جویند .... خدا را شکر که دستانم هنوز نفس می کشند ... و مرا همین بس.... بقیه را بخشیدم به تو .... جهان ارزانی شما باد .... بدرود .....

 

 

ملینا ...