....  

سپید ترین جوابی بود که دادی عزیز .... احسنت را در ذهنها متصور می شود . قهر نباش .... قهر در روح ما دمیده نشده است ..... هر چه هست طغیان وجود خودمان ست .... فرصت می خواهم .... برای اینکه نفسی را که بند آمده و فریادی که در گلویم خفه شده را تکرار کنم ..... روزی که گفتی خون می چکد از این رنگ ... قلبم پاره پاره بود .... درد بود .... ناله بود .... اما الان خوبم کلاغ سپید من .... دنبال حقیقتی نه  ؟؟؟؟  لازم نیست در خیابانها پرسه بزنی ... گاه آیینه ای شکسته می تواند به تو نشانش دهد .... بخدا که فصل سرد نزدیک است ... الان که می نویسم لرزش دستانم را روی کی برد حس میکنم .... می دانم می نویسی .... و من منتظر می مانم .... نوشتن یعنی بودن .... و فریاد این وجود داشتن که شنیدنش گوش خیلی ها را کر میکند .... 

 

ملینا 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد