-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 23 بهمن 1386 16:23
و این منم زنی تنها در آستانه فصلی سرد در ابتدای درک هستی آلوده ی زمین و یأس ساده و غمناک آسمان و ناتوانی این دست های سیمانی....... من سردم است...... من سردم است و انگار هیچ وقت گرم نخواهم شد ............ من سردم است و از گوشواره های صدف بیزارم من سردم است و می دانم که از تمامی اوهام سرخ یک شقایق وحشی جز چند قطره خون...
-
من و تو ....
دوشنبه 17 دی 1386 00:43
....... گزیدم از میان مرگ ها اینگونه مردن را: ترا چون جان فشردن دربر آنگه جان سپردن را خوشا از عشق مردن در کنارت ای که طعم تو حلاوت می دهد حتی شرنگ تلخ مردن را چه جای شکوه ز اندوه تو؟وقتی دوست تر دارم من از هر شادی دیگر غم عشق تو خوردن را تو آن تصویر جاویدی که حتی مرگ جاویدی نداند نقشت از لوح ضمیر من ستردن را مرا مردن...
-
دستهامان نرسیده ست بهم ....
چهارشنبه 28 آذر 1386 15:26
از دل و دیده ، گرامی تر هم آیا هست ؟ - دست ، آری ، ز دل و دیده گرامی تر : دست ! زین همه گوهر پیدا و نهان در تن و جان ، بی گمان دست گرانقدرتر است . شرف دست همین بس که نوشتن با اوست ! خوشترین مایه دلبستگی من با اوست . در فروبسته ترین دشواری ، در گرانبارترین نومیدی ، بارها بر سرخود ، بانگ زدم : - هیچت ار نیست مخور خون...
-
نامه به دخترم!
چهارشنبه 28 آذر 1386 15:06
چقدر بچه بودی که رفتی. کاش همان موقع من و مادرت هم دنبالت میآمدیم. دخترکم! دلمان برایت تنگ شده. بعضی وقتها که سری بهمان میزنی نمیدانی چقدر خوشحال میشویم. عکسهایت را هنوز دارم. داخل آلبوم نوزاد است. دخترکم! بعد تو دیگر نخواستیم بچهای داشته باشیم. هیچ کس نمیتوانست جای تو را بگیرد. دخترکم هیچ کسی،هیچ کسی...
-
هیچی .......
چهارشنبه 28 آذر 1386 14:56
سلام.... نمیدونم این سایت دیگه چرا فیلتر شده بود ؟؟؟ آدم نمیدونه بخنده ..... گریه کنه ..... افسوس بخوره ..... الان توی سایت دانشگاه هستم . نمی دونم چرا وقتی در حال تایپ فارسی هستم این پشتی از شدت فضولی کله ی گنده شو میاره تو مانیتوره من ..... لطفا تا میتونین شعرو متن برام بذارین .... ممنون.......
-
و این منم ...........
پنجشنبه 22 آذر 1386 11:40
و این منم زنی تنها در آستانه فصلی سرد در ابتدای درک هستی آلوده ی زمین و یأس ساده و غمناک آسمان و ناتوانی این دست های سیمانی....... من سردم است...... من سردم است و انگار هیچ وقت گرم نخواهم شد ............ من سردم است و از گوشواره های صدف بیزارم من سردم است و می دانم که از تمامی اوهام سرخ یک شقایق وحشی جز چند قطره خون...
-
اعتراض !!!!!!
پنجشنبه 22 آذر 1386 10:26
به گمانم باید رفت، که من در درازنای شب های بی انتهای یلدا خواهم مرد. به گمانم خسته ام، به گمانم باید رفت، طعم رفتن گرفته میهن دوستی ترک خورده، هر چه انتظار، هر چه بی قراری، هر چه تنهایی، هر چه سودایی؛ کشیدم، بودم، ماندم، داشتم. به گمان باید رفت، به گمانم باید سوخت، باید ساخت، باید سرود به گمانم فردا از این تنهایی کتاب...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 22 آذر 1386 10:25
وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید وقتی زمین ناز تو را در آسمانها می کشید وقتی عطش طعم تو را با اشکهایم می چشید من عاشق چشمت شدم نه عقل بود ونه دلی چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود وقتی که من...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 22 آذر 1386 10:24
تو را به جای همهی زنانی که نمیشناختم دوست میدارم تو را به جای همهی روزگارانی که نمیزیستهام دوست میدارم برای خاطر عطر گسترهی بیکران و برای خاطر عطر نان گرم برای خاطر برفی که آب میشود برای نخستین گل برای خاطر جانداران پاکی که آدمی نمیرماندشان تو را برای دوستداشتن دوست میدارم تو را به جای همهی زنانی که...
-
کوچ به اینجا .......
پنجشنبه 22 آذر 1386 10:22
نمی دونم چرا آدمها وقتی خسته میشن می خوان از همه چیز و همه کس فرار کنن .... منم همین طوری شدم .... اومدم اینجا ، تا پناهنده ی یه دنیای مجازی بشم که نه شرم و سر خوردگی باشه نه کنایه .... من خسته ام ..........