-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 20 آبان 1387 15:39
.... سپید ترین جوابی بود که دادی عزیز .... احسنت را در ذهنها متصور می شود . قهر نباش .... قهر در روح ما دمیده نشده است ..... هر چه هست طغیان وجود خودمان ست .... فرصت می خواهم .... برای اینکه نفسی را که بند آمده و فریادی که در گلویم خفه شده را تکرار کنم ..... روزی که گفتی خون می چکد از این رنگ ... قلبم پاره پاره بود...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 19 آبان 1387 11:33
....... سراسرم نغمه تلخ و دغدغه است ؛ فریاد نبودنم بلند .... و در این نشانه ها بوسه های شهوت را دوست می دارم .... و دیگر نگران جنسیت از قبل اعدام شده ام نیستم .... چه شوقیست در من ؛ خانه جدیدم سراسر آرامش ؛ دغدغه ام نبودن .... و تنفسی که آرزوی مرگش در من بیداد می کند ....... ملینا
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 18 آبان 1387 15:22
هرگز از مرگ نهراسیده ام اگر چه دستانش از ابتذال، شکننده تر بود. هراس من – باری – همه از مردن در سرزمینی است که مزد گورکن از آزادی آدمی افزون تر باشد جستن ... یافتن .... و آنگاه به اختیار برگزیدن و از خویشتن خویش با روئی پی افکندن … اگر مرگ را از این همه ارزشی بیش تر باشد حاشا حاشا که هرگز از مرگ هراسیده باشم. شاملو...
-
...........
شنبه 18 آبان 1387 14:50
دلم خیلی برای اینجا تنگ شده است .... احوالات پریشان خانه ام را نابود می کرد ... بی خبر رفتم ولی بازگشتم .... الان دانشگاه هستم ... افکارم متمرکز نیست . اینجا شلوغه . ولی تا فردا شب حتما آپ می کنم .... راستی دلی جان ایمیلم را میگذارم تا حرفهای خصوصیت را بفرستی ... منتظرم .... email : imalone_84@yahoo.com
-
۱۶ آبان : رهایی !!!!!!!!!!
شنبه 18 آبان 1387 14:43
بالاخره تمام شد .... نمی دانم حالم خوب است یا بد ؟؟؟؟ نمیدانم باید چه بگویم ... دیگران می گویند هنوز داغم ... ولی خوبم ..... نمیدانی چقدر در رویاهایم این روز را با آه و گریه انتظار می کشیدم .... حالم خوب است ... بهتر هم می شود ... نه ... خدا را دیدم ... لمسش کردم .... در آغوش کشیدمش و هزار بار بوسیدمش .... انگار مثل...
-
.......
شنبه 11 آبان 1387 12:02
نمیدانم در این همهمه و شلوغی که ذهن آشفته ی من در آن می زید ، جایی برای تو هست یا نه ؟؟؟ نمی دانم این همه راندنت از من دلیلش چیست ؟؟؟ شاید من محکومم به حیات و نمی توانم در این مسیر کنارت باشم . راستش وبلاگهای دوستان را که میخوانم می بینم که تنها نیستم . همه در حال گریزیم و گریز من از توست . نمیدانم شاید مثل روزهایی که...
-
نبودن مرا فرا گرفته است ....
سهشنبه 30 مهر 1387 15:02
.... دیشب حالم خیلی بد بود ... به زور قلم را از دستانم جدا کردم ... وگرنه این دستان تا خود صبح برایت می نوشتند . راست می گویی ... دیشب کلاغ سیاهی آمد که بالهایش از سفیدی میدرخشیدند . درد را در من بیدار کرد ... نمی خواهم بگویم ... نمی خواهم بگویم .... زندگی همین است و من از روزی میترسم که مرا تاب این بودن نباشد ... این...
-
دلم کنده نمی شود از اینجا .....
شنبه 27 مهر 1387 12:35
... این روزها زیاد حرف میزنم ... زیاد می گریم ... زیادی به این جسم تسلی نابخش پک میزنم ... یادت هست : من در آستانه آنم که تو پشت سر نهادی ؟؟؟ این شبها بیدار ماندنم تا گرگ و میش صبحگاه را با فروغ پر میکنم و بی تابم ... چه گناهست مرا ؟؟؟ گاه دلم برای خودم میسوزد ....دلم میخواهد همین لحظه و الان ... کنار ساحل قدم میزدم...
-
روی سخنم با توست ...
جمعه 26 مهر 1387 20:44
روی سخنم با توست ... مگر نگفتی در نیمه های مهر زردی برگها را ندیدی ؟؟؟ واقعا ندیدی گیسو ؟؟؟ این همه برگهای سوخته و گداخته برای نمایش سوختگی این فصل بس نیست ؟؟؟ و این همه زنانی که تنها در آستانه ی آن فصل سرد فروغ برای عاقبت شوم خود انتظار میکشند را ندیدی گیسو ؟؟؟ بدرود .... ملینا
-
آمدی ...
چهارشنبه 24 مهر 1387 13:36
... آمدی ... دیدمت ... بویت را شنیدم ... در برهوتی از بودن و نبودنم !!! پاییز عاشق است ... مهرش نیز به جرم عشق برگها را خواهد سوزاند ... اندکی صبر !!! یادم نیامد روزی که کامنت گذاشتم چه می گفتم ... مثل کودک سیلی خورده ای که از شدت گریه نفسش بالا نمی آمد به اینجا پناه آوردم گیسو ... به من بگو ... چرا ما همه محکومیم به...
-
من دلم میخواهد ....
سهشنبه 23 مهر 1387 16:03
... من دلم می خواهد خانه ای داشته باشم پر دوست کنج هر دیوارش دوستهایم وارد خانه ی پر عشق و صفایم گردند یک سبد بوی گل سرخ به من هدیه کنند شرط وارد گشتن شست و شوی دلهاست شرط آن داشتن یک دل بی رنگ و ریاست بر درش برگ گلی می کوبم روی آن با قلم سبز بهار می نویسم ای یار خانهء ما اینجاست تا که سهراب نپرسد دگر خانهء دوست...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 20 مهر 1387 15:55
.... دهانت را می بویند مبادا که گفته باشی دوستت می دارم دل ات را می بویند روزگار غریبی ست نازنین و عشق را کنار تیرک راه بند تازیانه می زنند. عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد در این بن بست کج و پیچ سرما آتش را به سوخت بارِ سرود و شعر فروزان می دارند به اندیشیدن خطر مکن روزگار غریبی ست نازنین آن که بر در می کوبد...
-
.......
سهشنبه 16 مهر 1387 13:31
..... روح روز تابستانى و نفس گلسرخى. تابستان اما سپرى شدهاست و موسم گل به آخر رسیده. کجا رفتهاند ؟ که مىداند، که مىداند ؟؟؟؟ خون قلب منى و جان آرامشى. قلب من اما سرداست و جانم به سیاهى درنشسته. کجائى تو اى یار ؟ که مىداند، که مىداند ؟؟؟؟؟ امید سالیان منى و آفتاب برفهاى زمستانم. سالها اما زیرآسمانى ابراندود...
-
.........
سهشنبه 16 مهر 1387 13:28
.... میخواستند مرا مرده ببینند، پس گفتند او مال ماست، از ماست. بیست سال صدای قدمهاشان را بر دیوارهای شب میشنیدم. دری را نمیگشودند، هنوز هم اینجا هستند. از آنها، سه تن را میبینم: یک شاعر، یک قاتل و یک کتابخوان. شراب مینوشید؟ من پرسیدم. آری، آنها چنین گفتند. کی میخواهید به من شلیک کنید؟ پرسش از من بود. سخت...
-
جدایی ...
سهشنبه 16 مهر 1387 13:26
... نه کلمات و نه سکوت هیچکدام یاری نمیکند تا تو را به زندگی برگردانم....
-
؟؟؟
سهشنبه 16 مهر 1387 13:12
سلام ... اینروز ها روزای سختی رو میگذرونم . هر روز که از خواب بیدار میشم با خودم میگم چقدر این زندگی سخت و رنج آوره .... راستی چرا این همه آدم میتونن سختی هارو تحمل کنن . من می ترسم . از آن لحظه ای که خدا مرا بیازماید . از آن لحظه ای که این آتش زیر خاکستر با گدازه هایی سوزان تا میتواند بسوزد و بسوزاند ... دعام کنین...
-
پیام صلح و به امید آزادی ....
سهشنبه 16 مهر 1387 13:08
..... کودکان زیادی را دیدم که در بلندای تپه ای زیبا گرد آمده بودند ... و در دست هر یک مداد کوچکی بود ... آنها روی آسمان آبی چیزهای سادهای می نوشتند و باد هر بار نوشته ای را به سویی از جهان می برد ... من مداد کوچکی را آنجا دیدم که از آن کودکی تو بود ... و آنجا کنار علفها و یک سیب سرخ افتاده بود .... کودکان از من...
-
توبه.... توبه .... توبه .....
دوشنبه 1 مهر 1387 17:12
گاهی آدم دلش از خیلی ها میگیره ... شبهای احیاست ... یه چیزی تو دلم مونده که میخوام براتون بگم . از آدمهایی که نمک نشناسن و قدر محبت دیگرانو نمیفهمن . چند وقت پیشا یکی خیلی بهم نزدیک بود و فکر میکرد من نمیفهمم که منو که خونشون بودم با قرص میخوابوند تا به کارهاش با خیال راحت برسه . در حالی که من کاری بهش نداشتم و...
-
خدا...........
یکشنبه 24 شهریور 1387 14:26
باز سردم است ..... و تا همیشه منتظرم خواهند گذاشت برای یک کلمه، یک حرف ، و یک احساس .... و این لحظه تا ابدیت جاری خواهد ماند و این انتظار بی انتخاب من زنده مانده است .... و جالب است که بهتر از من ، در من می زید .... و من هنوز به لحظه ی آن فریاد سهمگین و جنون آمیز فکر میکنم و در خیال خام خود در یک ارتفاع خیلی بلند ،در...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 21 شهریور 1387 16:04
رفتم مرا ببخش و مگو او وفا نداشت راهی بجز گریز برایم نمانده بود این عشق آتشین پر از درد بی امید در وادی گناه و جنونم کشانده بود رفتم که داغ بوسه پر حسرت ترا با اشکهای دیده ز لب شستشو دهم رفتم که نا تمام بمانم در این سرود رفتم که با نگفته بخود آبرو دهم رفتم ‚ مگو ‚ مگو که چرا رفت ‚ ننگ بود عشق من و نیاز تو و سوز و ساز...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 21 شهریور 1387 16:03
می سوزم از این دو رویی و نیرنگ یکرنگی کودکانه می خواهم ای مرگ از آن لبان خاموشت یک بوسه جاودانه می خواهم ......
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 21 شهریور 1387 15:56
دانم از درگاه خود می رانیم، اما تا من اینجا بنده، تو آنجا، خدا باشی سرگذشت تیرهء من، سرگذشتی نیست کز سر آغاز و سرانجامش جدا باشی چیستم من؟ زاده یک شام لذتباز ناشناسی پیش میراند در این راهم روزگاری پیکری بر پیکری پیچید من به دنیا آمدم، بی آنکه خود خواهم من به دنیا آمدم تا در جهان تو حاصل پیوند سوزان دو تن باشم پیش از...
-
صد بار اگر توبه شکستی باز آ !!!!!!!!!
پنجشنبه 21 شهریور 1387 15:44
سلام .... چرا اینجوری شد ..... چرا همه رفتیم زیر سوال ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ چرا آدم توی ناخوداگاه خودش یه مسائلیو میگه که بعدا هر چی انکار کنه بازم .......... من ۸ تا شوک گرفتم .... ۳ تاش مونده ... میشه گفت خیلی چیزا یادم نمیاد ... مثلا اینکه چی شد بینمون .... و اینکه من توی شوک حرفایی رو زدم که نباید میزدم ... خوب دست من نبود ....
-
این فوق العاده است !!!!!!!!!!!!
سهشنبه 5 شهریور 1387 20:44
شهر من من به تو می اندیشم نه به تنهائی خوِیش از پس شیشه تو را میبینم که گرفتی مرا در بر خویش من وضو با نفس خیال تو میگیرم و تورا میخوانم و به شوق فردا که تورا خواهم دید چشم به راه میمانم تن من پاره ای از ان تن توست و قشنگ ترین شب های پر ستاره شب توست پشت قاب شیشه ی پنجره ای که شبای من و با خود می بره جایی که گذشته ها...
-
سلام ....
شنبه 2 شهریور 1387 12:45
سلام .... من ۲ هفته بیمارستان بستری بودم .همه خوبین؟؟؟ میتونم بگم خیلی خاطرات و گذشته هارو توی این ۱۴ روز فراموش کردم .....بخاطر دیرکرد از همه معذرت میخوام .... اگه یه سیستم خوب پیدا کنم آپدیت میکنم .....این سیستم که پیزوووریه........
-
کامنت !
پنجشنبه 17 مرداد 1387 18:38
سلام ... رفتم تو وبلاگ بیشه زار . هر وقت نظر میدم درج نمیشه . میگه امکان درج این مطلب وجود ندارد . عجب شعری بود .... حال اومدم !!! نمیدونم مال خودته یا نه ... من حس میکنم نوشته ها از خستگی اند و هر شعر انفجار یک بغض است .... من گاه از شدت سکوت به نفس نفس می افتم و چه فرق میکند که من نگویم یا دیگران ناشنوا باشند ؟؟؟؟؟...
-
حسادت (خیلی زیباست بخونین ....)
چهارشنبه 16 مرداد 1387 17:23
هیچ وقت نتوانستم کوچکترین انتقادی را نسبت به تو تحمل کنم. من، کوچکترین حرف زننده ای در باره ی تو، کم ترین بی محلی در حق تو را جذب می کنم، فراموش نمی کنم، حفظ می کنم، هیچ وقت از آن استفاده نمی کنم، ولی می ماند، مانند ورطه ای میان من و کسانی که یک روز، حتی فقط یک بار، در باره ی تو شک کرده باشند. ا ین شیوه ی عشق ورزیدن...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 16 مرداد 1387 15:46
حیاط خانه ی ما تنهاست حیاط خانه ی ما تنهاست من از زمانی که قلبم خود را گم کرده است میترسم من از تصویر بیهودگی این همه دست و از تجسم بیگانگی این همه صورت میترسم من مثل دانش آموزی که درس هندسه اش را دیوانه وار دوست می دارد تنها هستم و فکر میکنم... و فکر میکنم... و فکر میکنم... و ذهن باغچه دارد آرام آرام از خاطرات سبز...
-
فال !!!!!!!!!!!
یکشنبه 13 مرداد 1387 22:04
دیروز عصر از یه دستفروش فال خریدم .... یه پسر ناز کوچولو ....نمیدونم چرا اینقدر با این فال حافظ حال کردم .... زلف بر باد مده تا ندهی بربادم ...... ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم زلف را حلقه مکن تا نکنی در بندم ....... طره را تاب مده تا ندهی بر بادم شهره شهر مشو تا ننهم سر در کوه ....... شور شیرین منما تا نکنی فرهادم می...
-
علت : زندگی !!!
جمعه 4 مرداد 1387 23:20
ای بابا ... از بس سق بعضی ( ) از این همسایه های وبلاگی سیاه بود نرفتیم ... کنسل آقا جون !!!!! خیالت راهت !!!! راست میگی . همه این روزا یه جورایی خراب خروبن .دلیلشم اینه که ما تو زمونه ای هستیم که از همه لحاظ تحت فشاریم .... اگه درس نخونده ایم و زدیم تو کار یا بز آوردیم و بازار کساده یا درس خوندیم که بدتر .... واسه کار...